
نقل تفنن نیست فوتبال، فراتر است
شاعر و طنزپرداز
این روزها بیش از پیش یادمان به جام جهانی بوق-سال پیش میافتد؛ خاطر شریفمان میآید ما نوههای خانجان که حالا هر کداممان در آستانه داماد و عروسدار شدنیم خودمان یک تیم کامل با نیمکت ذخیره قبراق و سازمند محسوب میشدیم به اتفاق ارحام و اقربا همه جمع شدیم خانه خانجان جهت تماشای فوتبال ایران و امریکا. خانجان از سر گذر تخمه داغ خرید هرکدام را میشکستیم به قاعده مشت آدم مغز داشت؛ یکی یک پیاله به هر نفر داد و چند تا پیش دستی چید تا کسی از سر هیجان و کاهلی، دزدکی پوست تخمه با شلیک مستقیم دهان به زمین از سر خود باز نکرده تزاحم نظافت و رفت و روب خانه به دوش دیگری نیندازد.
زنها کمتر حوصله میکردند فوتبال ببینند حسب معمول مینشستند به گپ و گعده، زرنگترها چای میریختند و فنجانهای مستعمل طهارت میدادند؛ لاکن خانجان در این فقره نیز علیحده بود. سر فوتبال با احدی مطایبه نداشت، لچک گلدار به سیاق ترکمنها دور سرش گره میزد و مینشست به کری خواندن، بازی ملی بودها، خانجان پرسپولیسی بود و کری خودش را میخواند.
بازی که اوج گرفت و توپ استیلی گل شد، صداها بالا رفت و نه هیجان مردها قابل کنترل بود نه سرکشی بچهها. میپریدیم وسط گل قالی، پیشدستی پوست تخمهها مانع مفروض کرده، از رویشان پریده امتیاز میگرفتیم.
توپ مهدویکیا که گل شد افسار پاره کرده بودیم، پسرها از لامپ سقف آویزان بودند و دخترها گیس هم را میکشیدند و صداها به زور عربده به هم میرسید. تفریح و تفنن نبودها، نقل حیثیت بود، جنگ بود. برده بودیم که ناغافل توپ امریکا خزید توی دروازه ایران و دیوارهای خانه لرزید. پسرهای معلق بین زمین و هوا سقوط کردند و گیس دخترها پخش توی هوا پرواز میکرد و ما… حین پرش از موانع مفروض، پایمان افتاد توی پیش دستی تا سقف پر از پوکه تخمه و.. خانه ناغافل ساکت شد! نبینید فیالحال خانوم و متین و باوقار و باشکوهیم، آتشپارهای بودیم روزگار طفولیت، افسارگسیخته!
چند ده جفت چشم خیره مانده بود به پای تا زانو توی پوست تخمه فرورفته ما. خانجان با کف دست کوبید روی زانویش که «ای ننه! حالا کدام نگونبختی باید زانو بزند با جارونپتون پوست تخمه از دل فرش بروبد.» للهالحمد و المنه روزگار طفولیت به خوشی، به خیر گذشت. چه اعصابها به پاکوب سرکشی ما منقص شد… بماند!
از پس بوق سال، آقای پسر به همان سن وسال ما، به قلت کم و زیاد، اشتیاق جام جهانی دارد با آن داستانها و ماجراهای اقرب و اعجب پیش آمده، غیرتش به جوش آمده هواداریش قوت گرفته. لاکن تماشای فوتبال این دوره و زمانه با روزگار ما توفیر کرده. جوانترها جمع میشوند میروند کافه فوتبال تماشا میکنند. ما را همان یک نوبهای که رفتیم و سانشاین سفارش دادیم و کنار لیوانمان چتر گذاشته بودند به خیال اینکه آبنبات است برداشتیم مزه کردیم و عرض و آبرویمان به تاراج رفت کفایت میکند. کدام شیر پاک خوردهای کاغذ رنگی میگذارد توی ظرف اطعمه و اشربه؟
القصه ما که دیگر گذرمان به کافه نیفتاد لاکن بازار تماشای فوتبال در کافهها داغ است. منزل خانجان که بودیم همگی آنقدر بخرد و بافراست بودند که حواسشان باشد زبانم لال، دشنام و سب و شتمی، کلام نامربوطی از دهان کسی نپرد. خانجان بالای سرشان بود کانه و شیر، یک نگاه معنیدارش جهت ملامت آدم بدزبان کفایت میکرد. لاکن کدام بزرگتری بالای سر جوانهای کافهنشین، محارست میکند هتاکی نشده چشم و گوش بچه مردم به خلاف و خطا باز نشود؟
این کافهدارها فقط نشستهاند تخفیف جام جهانی میگذارند یک قرانشان دوزار شود دلشان برای بچههای ما میسوخت چهارتا گماشته میگذاشتند سر هر میز، نوجوان و کمسال اگر میآمد، سر هر توپی که گل نمیشد یا هرتوپی که توی دروازه خودی قل میخورد و فحش و فضیحت بلند میشد کف دستهایشان را میگذاشتند بیخ گوش بچهها مهمل و نامربوطی استماع نکنند.
معهذا با همه سخریه لودگیهای کافهبازی ایام جام جهانی، محاسنی هم در این مبحث دیدیم که به چشم هرکسی نمیآید، باید به هوش و فراست و دانش و دغدغهداری ما باشید ملتفت نطقمان بشوید. جوانها دور هم گعده میکنند با تعلق و تمایل همتراز، مجال انتخاب فراهم میشود کفو خویش یافته از تعب و تعسر تجرد مستخلص شده به جرگه متأهلین میپیوندند.
معالوصف فوتبال بر همه فصول و نواحی زندگی اثر گذاشته؛ عدیل و مانند ما با چنین و ذکاوت و هوشیاری بیبدیلمان اگر چهارنفر دستشان میرسید، عهدهدار میشدند از دل همین فوتبال جمله مجردها سروسامان میگرفتند.